هفته دفاع مقدس


هفته دفاع مقدس و یاد و خاطره شهدای عزیز را گرامی میداریم

خاطرات بچه هاي انقلاب دركرمانشاه – قسمت هفتم – به روايت محمد ايزدي

درزمان انقلاب راهپيمايي هايي در سراسر كشور انجام مي شد ؛ دركرمانشاه هم به طبعيت از ساير نقاط راهپيمايي هاي متعددي برپامي شد كه بصورت اجمالي به روند و چگونگي آنها اشاره مي كنم. اين راهپيمايي ها معمولا به دنبال يك اعلاميه از امام يا روحانيون شهر و با سخنراني تند يكي از وعاظ يا در اعتراض به كشتار مردم ساير شهر ها و در چهلم آنها و يا به مناسبت شهادت عزيزاني در كرمانشاه يا... و عمدتآ از مسجد آيت الله بروجردي شروع مي شد.

به ياد دارم اولين باري بود كه در كنار مجالس مذهبي كه به مناسبت هاي مختلف خصوصآ ماه مبارك رمضان كه به وسيله حاج آقا عطا (شهيد آيت الله حاج آقا عطاءالله اشرفي اصفهاني نماينده آقا (حضرت امام)در كرمانشاه و در مسجد آيت الله بروجردي با دعوت از روحانيون انقلابي مانند شهيد هاشمي نژاد ؛آقاي خزعلي ؛ مرحوم آقاي فلسفي و...تشكيل مي شد . در مسجد مرحوم معتضدي جلسه اي برگزار شده بود ( درآن مسجد آقاي جليلي نماز مي خواندند) از آقاي مرحوم فخرالدين حجازي براي سخنراني دعوت شده بود به مسجد رفتيم ؛ در سالن مراسم مسجد تريبون گذاشته بودند ؛ روي تريبون هم دسته گلي قرارداشت كه اين امور عجيب بود و در مجالس سنتي خبري از اين شيوه نبود من و خيلي ها هم تا آن زمان آقاي حجازي را نديده بوديم وايشان را نمي شناختيم

ادامه نوشته

خاطرات بچه هاي انقلاب - قسمت ششم - به روايت محمد ايزدي


خلاصه اين قسمت

پديده اي به نام چماق به دستان*
سالار جاف (نماينده دست نشانده شاه در شهر پاوه)*
مقاومت جانانه مردم پاوه در مقابل نيروهاي سالار جاف*
تدين مثال زدني مردم سنقر *
چند خاطره از بچه هاي كميته انقلاب در كرمانشاه*


بد نيست در اينجا اشاره اي داشته باشم به پديده اي به نام چماق به دستان كه در ايام انقلاب با آن دست به گريبان شده بوديم. در ايام اوج گيري انقلاب؛ رژيم پهلوي و عمال آن مي خواستند با استفاده از تجربه به كار گيري ارازل و اوباش كه در شكست دولت دكتر مصدق و جريان ملي شدن نفت خوب جواب داده بود يك بار ديگر با گسيل اوباش به خيابانها و قلع و قمع انقلابيون و ايجاد رعب و وحشت و نگراني از ايجاد جنگ داخلي و ناامني ؛ مردم و قيام آنها را مهار و سركوب كنند. به اين منظور در همه جاي ايران گروههايي را با حمايت ژاندارمري و ديگر نيروهاي تحت امر رژيم با عناوين مختلف از جمله حمايت از قانون اساسي و... ساماندهي و روانه خيابانها كردند

اوج اين وحشيگري ها را مي شد در حمله چماقداران به شهر نجف آباد اصفهان ديد ؛ در استان كرمانشاه هم حمله گروه هايي از اين دسته بي فرهنگ را سامان داده و به مردم و اموال و اماكن شهر هاي هرسين ؛ سرپل ذهاب و كرمانشاه حمله ور كردند ؛ اولين بار در كرمانشاه پس از راهپيمايي روز چهارم آبان كه از مسجد آيت الله بروجردي شروع و پس از طي مسير طولاني مجددآ به در همان مسجد و پس از برگزاري نماز ظهر و عصر در خيابان مقابل مسجد ختم مي شد؛ پس از اقامه نماز ظهر به امامت آيت الله جليلي ايشان اعلام كردند كه نماز عصر را نمي خوانند و مردم بايد متفرق شوند ؛ چون احتمال حمله چماقدارها مي رود و لازم است مردم به منازل بروند و با آنها در گير نشوند؛ مردم متفرق شدند و به منازلشان رفتند

ادامه نوشته

خاطرات بچه هاي انقلاب در كرمانشاه –قسمت پنجم – به روايت محمد ايزدي

حضرت امام (ره) در مبارزه بر عليه نظام فاسد و وابسته شاهنشاهي هيچ اعتقادي به اقدامات مسلحانه نداشتند و معتقد بودند كه بايستي مردم را آگاه كرد و به دنبال اين آگاهي است كه مردم خودشان تكليف رژيم را تعيين خواهند كرد. از اين رو انقلاب اسلامي بر پايه اصول مترقي اسلام ناب توسط معمار كبير انقلاب با ابزار و ديدگاه فرهنگي مهندسي و رهبري مي شد

يكي از راههاي روشنگري و آگاهي بخشي به توده عظيم مردم سخنراني هايي بود كه در سنگر مساجد توسط روحانيون انجام مي شد و به دنبال آن حركت شروع شده و با كمترين ضايعات انساني به ثمر مي رسيد. همانگونه كه قبلا بيان شد در كرمانشاه نيز بيشترين اقدامات به رهبري روحانيت خصوصآ آيت الله اشرفي اصفهاني نماينده حضرت امام و در مسجد آيت الله بروجردي انجام مي گرديد. البته ديگر آقايان روحانيون و مساجد هم خصوصآ درسالهاي 56 و 57 در اين زمينه فعال بودند ؛ قبلآ به تعدادي از اين موارد اشاره شد ؛ ولي براي اينكه بيشترين امانتداري را رعايت كرده باشم ( در حد اطلاعات و محفوظات خودم كه ناشي از حضورم در برنامه ها است ؛ نه اينكه از ديگران شنيده و روايتگر آنها باشم ) لازم است بي كم و كاست مطالب را منعكس كنم .ازجمله مساجد و آقاياني كه در روزهاي انقلاب خصوصآ پس از چهلم هاي مكرر شهداي ساير شهرها اقداماتي را ترتيب مي دادند ؛ مي توان به آقاي علامي درمسجد وكيل الدوله (تركها) بود. من حتي براي برخي از روحانيوني كه در مساجد و مثلا در بين دو نماز و با شيوه اي خاص مسائل شرعي رامطرح مي كردند جايگاه خاصي در مبارزات قائلم ؛ در اين زمينه مي توان به عنوان نمونه به حاج آقا بهمني اشاره كردكه در مسجد آقاي بروجردي و در لابلاي گفتن مسائل شرعي با ظرافت مثلآ مي گفتند :حضرت آقا ؛يا حضرت آيت الله راجع به اين مورد اينگونه مي فرمايند . كساني كه آن روزها ازدور دستي بر آتش مبارزه داشتند مي دانند كه حتي بر زبان آوردن كلمه آقا كه اشاره به امام باشد چه عواقبي داشت و اين عزيزان نمي گذاشتند نام امام از ياد برود .خدا رحمت كند مرحوم آقاي صفدري را كه روحاني مبارزي بودو در جلسات سالهاي دور (1346)(اين جلسه بعد ها توسط ساواك كشف وتعطيل شد)( من آن زمان خدمت ايشان شروع كرده بودم به آموزش جامع المقدمات از دروس اوليه حوزه كه البته ادامه نيافت ) با عشق مي گفتند انشالله روزي برسد كه آقا از نجف برگردد وما از خسروي تا كرمانشاه زير پايش فرش بيندازيم. مرحوم آقاي متانت؛ يا همين مرحوم شيخ جلال آل طاهر كه در خاطر دارم ايشان در مسجد حاج سلطان مراد اشجاري در خيابان حسين آباد حد فاصل خيام وسعدي نماز مي خواندند. با اينكه محاسنشان تقريبآ داشت سفيد مي شد در تظاهرات پا به پاي جوانها تحرك داشت وحتي در روزي كه خدا رحمت كند علي انصاري در خيابان جليلي؛ پايين تر از ميدان نواب شهيد شد ايشان مثل يك جوان ؛ پر انرژي وجنگنده بود وبراي پاسبانها سنگ پرتاب مي كرد

ادامه نوشته

خاطرات بچه هاي انقلاب در كرمانشاه – قسمت چهارم – به روايت محمد ايزدي

كم كم داشتيم به زمان پيروزي انقلاب نزديك مي شديم ؛ درست مثل اواخر اسفند ماه كه در همه جا بوي بهار مي آيد ؛در آن روزهاي بيم و اميد هم از هر كوي و برزن بوي آزادي و فروپاشي رژيم كودتايي و مرگ جلاد به مشام مي رسيد ؛ ولي بيم از سرماي نابهنگام و يخبندان ؛ كه مي توانست در آستانه بهار آزادي ؛ باغ و گلهاي تازه رسته را پژمرده كند ؛ باغبانان را آزار مي داد. فكر امكان كودتا و كشتار وسيع و سركوب هم دلهره آور بود. در روزهاي انقلاب ؛ رژيم هر از چند گاهي حقه اي تازه به كار مي بست و ژستهاي مردم فريب مي گرفت ؛ و اين روزها را خطر ناك تر مي نمود ؛ مثلآ بعد از دولت آموزگار ؛ جعفر شريف امامي با شعار دولت آشتي ملي از مجلس راي اعتماد گرفت و با عنوان اينكه من خودم از يك خانواده روحاني هستم و با افزايش حقوق كارمندان دولت و نيز خيمه شب بازي هاي مجلس فرمايشي شاه و چند ترفند ريز و درشت ديگر؛ ترديد هايي در بين مردمي كه در كوره انقلاب هنوز خوب آب ديده نشده بودند بوجود مي آورد . ما مي دانستيم كه اين دست و پا زدن هاي رژيم ، دروغ و توطئه ايي بيش نيستند و مي خواهند وقت كشي كنند. اما تقريبآ خلع سلاح مي شديم و نمي دانستيم چه بايد كرد؟ منتظر پيام امام مي شديم ؛با رسيدن پيام امام به يك باره اوضاع عوض مي شد و كوره انقلاب انرژي تازه اي مي گرفت و مجددآ خيابانها مملو از جمعيت فريادگر با مشتهايي گره كرده و گامهايي استوار تر از قبل مي شد. هرچه آگاهي مردم بيشتر و فريادهايشان كوبنده تر مي شد پايه هاي رژيم پوشالي شاه لرزان تر مي شد. اعلاميه هاي امام معمولا اول به قم ؛ مشهد و تهران مي رسيد و تلفني به استانها منعكس مي شد و بدون فوت وقت توسط هسته هاي اصلي و فعال انقلابي تكثير و در بين مردم توزيع مي گشت. در كرمانشاه فعال ترين جوانان به رهبري شهيد سعيد جعفري و با هماهنگي روحانيون فعال آن روزها كه در صدر شان شهيد اشرفي اصفهاني ؛ آيت الله جليلي و آيت الله نجومي و هم چنين مرحوم حاج آخوند؛مرحوم شيخ محمد رضا كاظمي؛ آقاي شيخ عبد الخالق اصفهاني؛ مرحوم شيخ جلال آل طاهر و... بودند ؛ اين امر را سامان مي دادند. .

ادامه نوشته

خاطرات بچه هاي انقلاب در كرمانشاه _ قسمت سوم _ به روايت محمد ايزدي

روزهاي دهم تا دوازدهم ديماه 57 تقريبآ با يكه تازي نيروهاي نظامي رژيم سپري شد. صبح روز دوازدهم مرحوم آقا سعيد (شهيد سعيد جعفري) را ديدم گفت: فلاني ، جوانان شهر را بگوييد ساعت 4 عصر در مسجد بروجردي تجمع كنند مي خواهيم كميته حفاظت درست كنيم. چون؛ آن روزها اموال مردم و كسبه امنيت نداشت و من خودم دو مورد خاص را به ياددارم.. يكي؛ غارت فرشهاي مغازه فرش فروشي آقاي رشيدي كه آن روزها از اعضاي انجمن شهر بود ؛ واقع دركنار پاركينگ شهرداري همين جايي كه الان محل نمايندگي و فروش روغن نباتي نازگل شده نفربرهاي نظامي آنجا ايستاده بودند و گروهي مشغول تخريب و غارت بودند ديدم. دومي؛يك مبل فروشي درچهارراه گاوكشها ( درست مقابل مجسمه آن زن گيلانغربي كه در پاي پارك شيرين نصب شده) بود كه شب ماموران به آنجا حمله كرده و شيشه هاي مغازه را خورد كرده بودند ولي از بخت بد شان باتوم چوبي يكي از آنها در برخورد با در مغازه شكسته بود و نيمي از باتوم داخل مغازه جا مانده بود. به هر حال هركدام از بچه ها گروهي را به مسجد دعوت كرده بودند. من هم با ماشين پيكان خودم كه روي كلمه شاه مربوط به پلاكم كه كرمانشاه بود را با چسب برق كشي مشكي رنگ (واير چسب) يك ضربدر زده بودم راه افتادم و هرجا جوانها تجمع داشتند توقف مي كردم و با يك بلندگودستي كه آن روزها معمولا اين وسايل و امكانات بيشتر از طريق خدا رحمت كند مرحوم حاج حسن صندوقچي تامين مي شد ، جوانان را به جلسه دعوت مي كردم آخرين محلي كه اين دعوت را انجام دادم در خيابان خيام بود به هر تقدير كساني كه بايد مي آمدند آمدند. دريك سخنراني داغ آقا سعيد اوضاع امنيتي شهر و روش كار را تشريح كرد و قرار شد شبها مردم خودشان امنيت شهر را تامين كنند؛ تا اموال و نواميس اهالي از شر نيروهاي غارتگر رژيم ؛فرصت طلبها و چماقداران همايوني در امان باشند
ادامه نوشته

خاطرات بچه هاي انقلاب در كرمانشاه – قسمت دوم – به روايت محمد ايزدي

 وقتي به آن روزهاي آتش وخون فكر مي كني غرق در شوروشعف مي شوي وغروري مقدس سراسر وجودت را فرا مي گيرد ؛حق هم داري؛ بعداز سالها مبارزه با استبداد و خودكامگي؛ و دوري از رهبري كه عاشقش بوده اي و فقط گاهي يك نوار از سخنانش و يا اعلاميه اي از رهنمود هايش به دستت مي رسيد كه بايد مخفيانه آن را بخواني و حتي نامش را برزبان نياورده و فقط بگويي آقا .حالا داري با شهامت و علني نام او را بر منبر ها مي شنوي و در خيابانها فريادش مي كني و مرگ شاه ؛اين خودكامه مستبد را با مشت هايي گره كرده و در مقابل سربازان تا بن دندان مسلح او كه در معابر شهرت مستقرند در فضاي وطن طنين انداز مي كني

ديوارهاي هركوي و برزن مملو از شعارهاي آزادي خواهانه است. داري با مشتهايي گره كرده و گامهايي مصمم و استوار مرگ ديكتاتور و مستبد رژيمي را رقم مي زني كه به استخوانهاي پوسيده 2500ساله دخيل بسته و مي خواهد قدرت همه شاهان و حاكمان خوب و بد تاريخي سراسر رمز و راز در سرزميني كهن را به خود و سلسله وابسته اش نسبت دهد ؛بي آنكه از خود هنري بروز داده باشد . او زن باره اي عياش ؛ ترسويي بزدل و مغروري تهي مغز است كه برتو و مقدرات و همه گذشته ؛حال و آينده ات چنگ انداخته و تاخت و تاز مي كند ؛با ساواكش و نيروهايي گوش به فرمان و بدون توان فكر كردنش؛ كه بهترين نامي كه برايشان مي انديشي و زيبنده شان مي يابي دژخيم است. روزي كسي از من سوال مي كرد شما چرا انقلاب كرديد ؟گفتم:چون لازم بود .گفت:از كجا دانستيد كه لازم بود؟پاسخ دادم چون امام گفته بود .گفت:فقط گفته امام لازم بود؟ پس تكليف شما و عقلانيتتان چه مي شد؟ گفتم آري كافي بود . و درست است كه امام از وطن دور بود ولي ما در اينجا بوديم ومي ديديم كه امام حق مي گويد و جنايات رژيم را با گوشت و پوست و استخوان لمس مي كرديم. تازه خود پهلوي آخر(محمدرضاي ملعون ومخلوع) در اعترافي روشن و صريح به حقانيت امام راه او؛ مبارزاتش وفريادهاي انقلابي مردم اعتراف كرد

هنوز يادمان نرفته ؛ تازه فيلم آن پيام تاريخي و مهم محمد رضا هم در آرشيوها موجود است . او در آخرين روز هاي حضور ننگينش در ايران با ظاهر شدن بر صفحه تلويزيون رسمآ اعلام كرد: من پيام انقلاب شما را شنيدم و متعهد مي شوم كه بعد از اين ؛حكومت بر اساس قانون اساسي و به دور از ديكتاتوري و استبداد باشد.من ميدانم كه شما براي چه قرباني داده و شكنجه ديده ايد تعهد مي كنم من بعد ظلم و ستم در كار نباشد و... البته در اينجا منظور كلماتي است كه او به كار برد

اين بيانيه چند خطي ؛ كه خود جلاد قرائت كرد محكم ترين سند بر باطل بودن او و حقانيت راهي بود كه
ما در آن گام نهاده بوديم

ادامه نوشته

خاطرات بچه هاي انقلاب در كرمانشاه _ قسمت اول

درشب 12 بهمن 57 كه قرار بود امام به ايران بيايند در بين بچه هاي انقلاب در كرمانشاه مثل همه جاي ايران و جهان كه همه ايرانيان در شور و التهاب به سر مي بردند غوغايي وصف ناشدني بود. شب تا به صبح گروهي در داخل شبستان مسجد آيت الله بروجردي كه پايگاه انقلاب بود و فرشهايش را جمع كرده بوديم مشغول كار و تلاش بودند هر كس هر چه بلد بود انجام مي داد تا وظيفه اش را انجام داده باشد. شاهرخ يارمحمدي نقاشي بلد بود و يك تابلو بسيار بزرگ از چهره امام نقاشي كرد چون ابعاد آن تابلو بزرگ و امكانات كم بود كمي كه كار پيش مي رفت ايشان يا يكي از ماها از منبر بالا مي رفتيم وكار را نگاه مي كرديم كه عيبي نداشته باشد و ابعادش درست در بيايد البته بايد مواظب حمله احتمالي نيروهاي رژيم هم بوديم بيم و اميد همه جا را گرفته بود. آقاي رحماني ؛ كه مغازه تابلو سازي در خيابان ذوالرياستين آن زمان هلال احمر فعلي داشت ؛ مرحوم مرتضي شريفي كه در تصادف رانندگي در جاده ساوه فوت كرد؛ حاج مجتبي نقشي كه ايشان هم تابلو سازي در مقابل هتل داريوش و در زير زميني كه الان ماهي فروشي شده وخود ايشان در مقابل همان جا مغازه رنگ فروشي دارند و آقاي پاكزاد كه بعدآ ديدم كارمند بهزيستي بودند روي پارچه شعارهاي انقلابي مي نوشتند

آقاي مرتضي شريفي ديگري بودند كه مرحوم پدرشان حاج آقا حسين شريفي در هشتي انقلاب كتاب فروشي داشتند از منزل يك چرخ خياطي دستي آورده بودند و پلاكارد ها را لبه دوزي و آماده مي كردند و گروهي آنها را چوب كرده طناب مي بستند و گروهي هم پلاكاردها رابراي نصب در سطح شهر از مسجد خارج مي كردند. تابلويي كه از امام نقاشي شد؛ ابتدا در مقابل مسجد بروجردي وسپس به ميدان شهرداري سابق منتقل شد و در ظلع شمالي ميدان و رو به چهارراه مدرس نصب شد كه روزها آنجا بود و مردم با عشق و علاقه در مقابل آن جمع شده و عكس يادگاري مي گرفتند. يادم مي آيد نزديكي هاي اذان صبح كه تقريبآ كار تمام شد من هم با يكي از برادران دو سه پلاكارد برداشتيم و براي نصب راهي خيابانها شديم. راستش من هنوز هم از بلندي مي ترسم ولي آن روز زماني كه آخرين پلاكارد را مي خواستيم در مقابل پاساژ شهلايي در خيابان نواب نصب كنيم من در حالي كه دستهايم از سرما يخ زده بود از يك تير بتني برق كه استوانه اي وخيلي هم صاف وصيقلي بود بالا رفتم و با هزا ترس و دلهره كه از سقوط از تير برق داشتم مشغول كار بودم كه يك مامور شهرباني به آنجا رسيد و بعد از كمي بررسي اوضاع از من سوال كرد اين چيه؟ من هم كه گير افتاده بودم با خونسردي گفتم شعار گفت مي بينم چه نوشته من نگاهي به نوشته روي پارچه كردم وبرايش خواندم جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا گفت يعني چه من هم كه راستش معني قسمت آن را نمي دانستم گفتم راجع به حق وباطل است گفت مي دانم يعني چه با تندي به او گفتم يعني شاه و امام. انصافآ او هم نمي دانم چرا ولي ديگر چيزي نگفت و رفت و ما نفس راحتي كشيدم. و من از تيربرق پايين آمدم در حالي كه دستها و پاهايم را كه دور تيربرق قلاب كرده بودم ديگر تاب و توان نداشت و از سرما كبود شده بود. با آن دوست كه اسمش يادم نيست به مسجد برگشتيم وهنوز هوا روشن نشده بود و نماز را در حجره در مسجد خوانديم. چون شبها تا صبح بيدار بوديم و امورات را انجام مي داديم؛ روزها هم مي خوابيديم مگر روزهايي كه راهپيمايي يا فعاليتي ضروري داشتيم كه بايد اموري را سامان داده يا ماموريتي را به انجام مي رسانديم. آن روز هم ورود امام را از تلويزيون مي ديديم كه برنامه قطع شد

اول نگران شديم ولي همين كه از سلامت امام مطلع شديم به استراحت پرداختيم تا برنامه اي و تكليفي ديگر.اين نوشتار ادامه دارد.نگارنده؛ برخودلازم مي داند از كساني كه نام آنهارا در پي اين سالها از قلم انداخته ام مرا ببخشايند و اين از اجر و شايستگي آنها چيزي نمي كاهد

کرمانشاه در انقلاب اسلامی



مردم قهرمان پرور کرمانشاه از ابتداي نهضت امام خميني با هدايتهاي شهيد محراب آيت الله اشرفي اصفهاني در نهضت فعال بودند. با آزادي امام خميني پس از وقايع پانزده خرداد، آيت الله اشرفي اصفهاني از سوي امام خميني (ره) به عنوان نماينده تام الاختيار ايشان در کرمانشاه تعيين شدند و از آن پس کرمانشاه به يکي از کانونهاي انقلاب اسلامي تبديل شد. تلاش آيت الله اشرفي اصفهاني براي تثبيت مرجعيت امام خميني در اين منطقه يکي از اقدامات مهم ايشان به شمار مي آيد که مخالفت رژيم و حساسيت عوامل ساواک را نسبت به ايشان در برداشت. عوامل ساواک در پي اين اقدامات آيت الله اشرفي از تمامي وعاظ کرمانشاه و کساني که جهت تبليغ به اين منطقه عزيمت مي کردند تعهد مي گرفت که به هيچ وجه حق نام بردن از آيت الله خميني را ندارند. اقدامات آيت الله اشرفي باعث شد که ساواک چندين بار ايشان را دستگير و مورد آزار و اذيت قرار دهد. مقاومت و ايستادگي شهيد محراب، آيت الله اشرفي اصفهاني موجب تثبيت مرجعيت امام خميني در کرمانشاه شد. با شروع مجدد نهضت اسلامي در دي ماه ???? کرمانشاه نيز يکي از کانونهاي انقلاب بود، برگزاري مجالسي متعدد بزرگداشت براي شهداي قم، تبريز، يزد و ... شوري در کرمانشاه به پا کرده بود. برپايي مجلس ختم براي شهيد حاج سيد مصطفي خميني نقطه عطفي در تاريخ انقلاب اسلامي بود که به همت آيت الله اشرفي منعقد شد و عکس العمل شديد ساواک را موجب شد. در آستانه عزيمت امام از نجف به کويت که در پي فشارهاي رژيم بعثي عراق رخ داد تظاهرات عظيمي در تاريخ 11/7/57 به رهبري آيت الله اشرفي در کرمانشاه به وقوع پيوست. قبل از اين تظاهرات در 9/7/57 تظاهرات مردم کرمانشاه بر ضد رژيم با سرکوب نيروهاي نظامي مواجه شد و چهار نفر من جمله صادق صابوني و مصطفي امامي به شهادت رسيده 25 نفر زخمي شدند. اعتراض مردم و علما به سرکوب مردم توسط رژيم در 11/7/85 نيز با سرکوب مردم به خشونت کشيده شد

چند روز بعد که مصادف با عيد سعيد فطر بود تظاهرات گسترده اي در کرمانشاه رخ داد که سازماندهي آن را آيت الله اشرفي و ياران امام بر عهده داشتند انجام تظاهرات گسترده و مسالمت آميز توفيق بزرگي براي انقلابيون محسوب شد. آبان ماه ???? شاهد اوجگيري نهضت انقلابي در شهرهاي مختلف از جمله کرمانشاه بود. در 1/8/57 با اعلام عزاي عمومي موجي از اعتصاب و تظاهرات کرمانشاه را فرا گرفت، اين اقدام به منظور اعلام حمايت از مردم کرمان و محکوم نمودن جنايات رژيم در شهر کرمان بود. در دوم آبان 1357 تظاهرات گسترده اي از سوي دانش آموزان کرمانشاهي برپا شد. روز بعد نيز دانش آموزان به همراه فرهنگيان صبح و بعد از ظهر راهپيمايي کردند و با گلباران کردن نظاميان حاضر در خيابان آنها را به پيوستن به انقلاب دعوت نمودند. موج تظاهرات مردمي در روزهاي چهارم و پنجم آبان ماه هم به شکل گسترده اي ادامه داشت که با مخالفت چماقداران طرفدار رژيم به خونريزي کشيده شد. حمله چماقداران به مردم در خيابان و مسجد نواب باعث عکس العمل مردم شد. در اين درگيري 86 نفر از مردم بيگناه را چماقداران زخمي کردند. در 21/8/57 تظاهرات دانش آموزان کرمانشاهي به خاک و خون کشيده شد و تعدادي زخمي و کشته شدند. در اين روز بازار کرمانشاه تعطيل بود. در 23/8/57 کادر قضايي و اداري کرمانشاه به اعتصاب پيوستند. اين اعتصاب در اعتراض به حمله پليس به مدارس دخترانه و پسرانه کرمانشاه که منجر به زخمي شدن پنجاه دانش آموز شد صورت گرفت. موج اعتصاب و اعتراض کرمانشاه را فرا گرفته بود. در 5/9/1357 تظاهرات گسترده اي در کرمانشاه و شهرهاي استان کرمانشاهان در گرفت. در 8/9/57 نيز دانش آموزان کرمانشاهي تظاهرات کردند

در 11/9/57 تظاهرات مردم به گلوله بسته شد و پسر بچه 11 ساله اي بر اثر اصابت تير به شهادت رسيد. روز بعد نيز تظاهرات در کرمانشاه ادامه داشت. در 13/9/57 علما و مردم طي تظاهراتي نابودي رژيم را خواستار شدند. در 15/9/57 کرمانشاه همچنان درگير اعتصاب و تظاهرات بود. تظاهرات روز 17 آذر 57 منجر به درگيري و کشته شدن تظاهرکنندگان در کرمانشاه شد. تظاهرات در مناطقه ديگر استان نيز ادامه داشت . در 19/9/57 تظاهر کنندگان فراواني کفن پوش به خيابانها آمدند. عاشورا و تاسوعاي حسيني در سال 1357 با شور فراواني در کرمانشاه برگزار شد، تظاهر کنندگان شعار مي دادند: "خميني بيا که وطن انقلاب است". در 20/9/57 جمعيت کثيري به تظاهرات در شهر پرداختند. جمعيت قصد داشت با پايين کشيدن مجسمه شاه، انزجار خود را از خاندان پهلوي اعلام نمايد که با مقاومت ماموران و سرکوب آنها مواجه شدند. در يک مورد ديگر که مردم قصد پايين آوردن مجسمه شاه را داشتند به دستور پاليزبان تعداد زيادي از مردم به گلوله بسته شدند . تظاهرات مردمي تا 22 بهمن 57 ادامه داشت که منجر به سرنگوني رژيم پهلوي شد

مرصاد کمینگاه الهی برای نابودی منافقین


همزمان با پذيرش قطعنامه 598 توسط حضرت امام (ره) تا قطعيت يافتن آن مجالي براي يكي از سفاك ترين گروههاي تروريستي جهان به عنوان منافقين به وجود آمد كه به گفته سران وابسته خود نظام جمهوري اسلامي ايران را درسه روز ساقط كنند. موضوعي كه نه تنها به وقوع نپيوست بلكه با لطف خداوند و كمينگاه الهي درعمليات ظفرمند و غرور آفرين مرصاد ، نهايي ترين ضربه بر پيكره نفاق وارد و براي هميشه آنان را از رويا رويي نظامي با ملت ايران جدا ساخت
برنامه منافقين اين بار چنين تدارك ديده شد و در سوم مرداد ماه سال 1367، هم زمان با آغاز حمله نیروهاي عراقي از منطقه جنوب ایران و درحالي كه بيشتر نگاهها و برنامه ها به آن خطه معطوف بود ، نیروهاي سازمان منافقين براساس یک برنامه زمان بندي شده 33 ساعته با بهره گیري از 25 تیپ که مجموعاً چهار تا پنج هزار نفر را در بر مي گرفت طي پنج مرحله، از شهرهاي سر پل ذهاب، اسلام آباد، همدان و قزوین عبور و خود را به تهران رسانده و اعلام سقوط دولت جمهوري اسلامي ايران را جشن بگيرند

سخنگوي آنان با برشمردن اهداف اين حمله را وارد آوردن تلفات هرچه بیشتر به نیروهاي ایران و بازکردن راه براي یک انقلاب عمومي ضد امام خمیني(ره) عنوان كرد. عمليات فروغ جاويدان كه به (دروغ جاويدان ) مشهور شد با پشتيباني هوايي رژيم بعثي صدام و همراهي ادواتي از قبیل 120 دستگاه تانک، چهارصد دستگاه نفربر، نود قبضه خمپاره انداز 80 میليمتری، 30 قبضه توپ 122 میليمتری، 150 قبضه خمپاره 400میليمتری، هزار قبضه تیربار کلاشینکف ، 30 قبضه توپ 106 میليمتري و هزار دستگاه کامیون و ... پشتيباني شد . عمليات درسوم مرداد ماه 67 از سرپل ذهاب آغاز و با حمايت همه جانبه هوايي عراقي ها و آتش توپخانه آنان منافقين وارد شهرهاي سر پل ذهاب، کرند غرب و اسلام آباد غرب شده و به سمت كرمانشاه حركت كردند. تنگه معروف و استراتژيك (چهارزبر) در35 كيلومتري كرمانشاه كه بعدها به تنگه مرصاد تغيير نام داد محل رويارويي سپاه دلير اسلام و نيروهاي منافقين بود. نیروهاي دلير سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و بسيج مردمي هميشه قهرمان و ارتش ظفرمند با طراحي عملیاتي با عنوان مرصاد (كمينگاه) با رمز مبارك یا علی(ع) اجازه پيشروي تا چهار زبر را به منافقين دادند و در يك تاكتيك كاملا مشخص وپيش بيني شده بطور همزمان در صبحگاه پنجم مرداد ماه از هوا و زمين بر آنان يورش برده و طي دو روز درگيري هيمنه پوشالي نفاق را درهم شكستند. هفتم مرداد ماه با طلوع آفتاب اثري از منافقين باقي نماند و ياران خائن مسعود و مريم رجوي با تحمل شكست سنگين و متلاشي شدن تمام تجهيزات و ادوات جنگي و تحمل 4800 كشته و زخمي پا به فرار گذاشته و به عراق گريختند. اين پيروزي رزمندگان اسلام توان هرگونه باج خواهي را از صدام گرفت و او را مجبور ساخت در 15 مرداد ماه آتش بس را پذيرفته و بر سر ميز مذاكره بنشيند. عمليات غرور آفرين مرصاد دهها دستاورد داخلي و خارجي براي كشور داشت كه از آن جمله به اتحاد هرچه بيشتر نيروهاي نظامي و انتظامي و بسيج درداخل كشور ، خواري و ذلت براي منافقين درسطح دنيا و قرار گرفتن در آنان ليست گروهكهاي تروريستي حتي در تروريست ترين كشور دنيا يعني امريكا ، هوشياري ملت ايران و نيروهاي مردمي ، خنثي شدن تلاش مذبوهانه صدام و ايادي بعثي وي براي سهم خواهي از ايران در پاي ميز مذاكرات صلح و پذيرش قطعنامه 598 ، تثبيت قدرت و توان بالاي نظامي و امنيتي نظام جمهوري اسلامي درسطح منطقه و جهان و عكس العمل سريع رزمندگان اسلام در مقابل هرگونه تجاوز احتمالي و دهها دستاورد ديگر تنها بخشي از اين توفيقات بود. عمليات مرصاد نقطه طلايي پيروزي لشگر اسلام بر كفر و نفاق بود كه با وحدت و همدلي همه نيروها تحت امر ولي فقيه و ولايت امر صورت گرفت./
رسول شکـری نیـا

از حاج ملا باقر تا آیت الله شیخ مصطفی علماء

گزیده ای از زندگانی خاندان علماء در کرمانشاه ./ حاج ملا باقر جد آیت الله شیخ مصطفی علماء امام جمعه و نماینده محترم ولی فقیه در استان کرمانشاه  پس از تحصیلات مقدماتی به نجف اشرف می رود و در آنجا فقه و اصول می آموزد و هنگام بازگشت به ایران ساکن شهر کرمانشاه می شود و در کرمانشاه تاهل اختیار می کند. چون طائفه حاجی زادگان یعنی اعقاب حاج شهبازخان رئیس ایل کلهر در زمان محمد شاه قاجار و بانی مسجد و حمام معروف حاج شهبازخان به حاج ملا باقر ارادت پیدا می کند ایشان را به امامت مسجد حاج شهبازخان دعوت کرده و بدین شکل است که حاج ملا باقر شهرت پیدا کرده و از علماء موجه شهر می شود. شهرت ملاباقر به حدی است که حتی در نگاره های کاشی های تکیه معاون الملک کرمانشاه نیز تصویر ایشان نگاشته شده است. بعد از گذشت چند سال فرزندش شیخ علی علماء در کرمانشاه به دنیا می آید. وی نیز بعد از طی دوران کودکی به تحصیل علوم دینی مشغول می شود. ابتدا در محضر پدر بزرگوارش و سایر علماء شهر کسب فیض می کند و سپس به تهران می آید و از محضر اساتیدی همچون میرزا حسن آشتیانی استفاده می برد. سپس دوباره به کرمانشاه بازگشته و به تدریس دروس حوزوی مشغول می شود. بعد از فوت حاج ملا باقر حاجی زادگان و مریدان پدرش وی را جهت امامت به مسجد حاج شهبازخان می برند اما بعد از چند روز شیخ علی دیگر حاضر به خواندن نماز نمی شود و می گوید من عدالت ندارم و یکی از شرایط امام جماعت عدالت است از این شب من از پیش نمازی کنارم می روم. بعد از این حرکت شیخ علی علماء رحمت الله علیه که بعدها هم هرگز حاضر نشد صحبتی در این رابطه کند و فقط به این نکته بسنده کرد که نمی خواهم برای خود مرید جمع کنم. از آن پس امامت مسجد حاج شهبازخان به آخوند ملا حسین (حاج آخوند) سپرده شد. مرحوم شیخ علی علماء بعد از کناره گیری از کار امامت مسجد ، راه منبر را پیش گرفت. ایشان بیشتر به طرح موضوعات علمی و فلسفی در منبر می پرداخت. در سال 1304 هجری شمسی که داشتن نام خانوادگی برای ایرانیان ضروری می گردد آقای شیخ علی که معروف به همین نام (علماء) بوده در آن سال کلمه مزبور نام خانوادگیش می گردد.  به طور کلی شیخ علی علماء رحمه الله علیه مردی حکیم ، عارف و خوش ذوق بود و بی تکلفی و تواضع جزء صفات اخلاقیش بود. ایشان پس از سال ها تلاش و مجاهدت در سال 1323 شمسی در کرمانشاه وفات یافت. فرزند ایشان یعنی صدر الدین که به آقا صدری نیز شهرت داشت به شغل بازرگانی مشغول بوده و از بازرگانان متدین و به نام کرمانشاه در آن زمان بود. آقا صدری در سال 1322 در محله جنب مسجد حاج شهبازخان صاحب فرزندی می شود که وی را مصطفی می نامد البته جد مادری آیت الله علماء نیزحاج محمد علی حاج عباس از معتمدین استان کرمانشاه بوده اند که نمایندگی آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی در کرمانشاه را نیز بر عهده داشته اند. شیخ مصطفی تحصیلات مقدماتی را در دبیرستان کزازی شهر کرمانشاه به پایان می برد و به شوق تحصیلات علوم دینی و فراگیری دروس حوزوی در سال 1341 وارد حوزه علمیه قم می شود. شیخ مصطفی دروس سطح را از محضر آیات عظام فاضل لنکرانی و سبحانی فرا گرفته و منظومه را نزد شیخ یحیی انصاری و اسفار را نیز نزد علامه حسن زاده آملی و خارج فقه و اصول را نزد آیت الله گلپایگانی و آمیرزاهاشم آملی به پایان برد. سپس در سال 1364 با حکم امام خمینی رحمت الله علیه به عنوان امام جمعه سیرجان منصوب گشته و در طول این سالیان دراز یعنی چیزی در حدود 2۳ سال منشا خدمات و بــرکات فراوانی بـــرای شهرستان سیــرجان شده  و تجارب فـراوانی را در ایـن مدت کسب نمودند.


و سرانجام بعد از 23 سال دوری از شهر و دیار خود این بار در یکم اسفندماه سال 1386 هجری شمسی و به حکم مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای به امامت جمعه و نمایندگی ایشان در استان منصوب شده و با کوله باری از علم و تجربه به شهر و دیار خود بازگشتند. شاید از نکات قابل توجه نگاه به زندگانی خاندان علماء در کرمانشاه امامت مسجد حاج شهبازخان است که یک بار دیگر از حاج ملاباقر جد آیت الله علماء به آیت الله شیخ مصطفی علماء رسید که این امر می تواند نقطه عطفی برای حضور نماینده ولی فقیه در استان در بین مردم شهر کرمانشاه باشد و موجبات ارتباط نزدیک میان مردم کوچه و بازار را به طور مستقیم و مستمر با ایشان برقرار کند امری که متاسفانه در سال های گذشته کمبود آن بشدت احساس می شد